Prevنوشته قبلیداستان کوتاه دختر نخ ریس
نوشته بعدیداستان کوتاه کمکNext
سالهاست که “هارولدابوت” را میشناسم. او در شهر “ویب” ایالت میسوری زندگی ميکند، او سابقاً مسئول امور مربوط به جلسات سخنرانی و کنفرانسهای من بود. یک روز او را در یکی از خیابانهای شهر کانزاس دیدم. او به من پیشنهاد کرد که حاضر است با اتومبیلش مرا به مزرعهام در ناحیهي“بیلتون” میسوری برساند. در طول راه از او سئوال کردم: چطور خودت را از نگرانی دور نگاه میداری؟
هارولد در پاسخ، داستان الهامبخشی را برایم تعریف کرد که هرگز آن را فراموش نمیکنم. هارولد ميگفت: من بیش از اندازه نگران میشدم تا اینکه در یکی از روزهای بهاری سال۱۹۳۴ زمانی که مشغول پرسه زدن در یکی از خیابانهای شهر ویب بودم منظرهای دیدم که نگرانی را برای همیشه به دست فراموشی سپردم. همهي آن اتفاق بیشتر از ده ثانیه طول نکشید ولی بیشتر از ده سال به من درس زندگی داد و تجربه کسب کردم. دو سالی میشد که در آن شهر یک مغازهي خواربار فروشی را اداره میکردم. ولی یک هفتهای میشد که مغازه را تعطیل کرده بودم، چون در تمامآن دو سال نه تنها سودی نبرده بودم که مقداری هم مقروض شده بودم.برای پرداخت بدهیهایم، چنانچه افزایش نمییافت هفت سال وقت لازم داشتم.همان روزها در پي آن بودم که به بانک تجارت و معدن رفته و تقاضای وام کنم.تا با گرفتن وام، برای یافتن کار به “کانزاس”بروم و کار ديگری دست و پا کنم، مثل آدمهای خسته و وامانده در خیابان قدم میزدم و توانایی مبارزه و قدرت ایمان و امیدم را از دست داده بودم.
در همین هنگام توجهم به مردی بیپا جلب شد که روی یک تکه چوب کوچک که چهار چرخ داشت نشسته بود و به کمک دو چوبی که در دستهایش بود، خود را به جلو میکشانید و سعی داشت عرض خیابان را طی کرده و به طرف دیگر خیابان برود.من زمانی به او رسیدم که از خیابان رد شده بود و حالا تلاش میکرد که خود را بلند کرده و وارد پیادهرو شود. ایستادم و شاهد تلاش کردن او بودم، که نگاه او در زمانی که چوبها را در گوشهای از جعبه قرار میداد با نگاهم برخورد کرد. مرد همراه با لبخند زیبایی سلام کرد و گفت: “صبح زیبایيست!اینطور نیست؟” با سر حرف او را تأیید کردم و به سرعت خود را در ذهنم با او مقایسه کردم و متوجه شدم که در قیاس با او چقدر ثروتمندم. من صاحب دو پای سالم بودم و به راحتی میتوانستم به اینطرف و آنطرف بروم و با این مقایسه از خودم شرمگین شدم به خود گفتم: او با وجود نداشتن پا میتواند اینطور خوشحال و شاداب باشد و از زندگی خود لذت ببرد پس چرا من با وجود داشتن دو پای سالم نمیتوانم اینگونه باشم؟ با چنین افکاری بود که احساس کردم نیرویی تازه در وجودم ریشه دوانده است. من تصمیم گرفته بودم از بانک یکصد دلار وام بگیرم ولی با دیدن آن مرد دارای چنان جرأت و جسارتی شدم که تصمیم گرفتم دو برابر آن مبلغ را وام بگیرم. قبل از آن میخواستم برای پیدا کردن کار به کانزاس بروم ولی پس از دیدن آن مرد تصمیم گرفتم که سر و سامانی به شغلم همان خواربار فروشی بدهم و مجدداً آن را انجام بدهم.
وجود آن مرد باعث شد که با تجدید نظر در گرفتن میزان وام، توان و قدرت روحیام افزایش یافته و نیرویی تازه برای از نو شرع کردن در من ایجاد شود. اکنون این جملات را بر روی آئینهي حمام چسباندهام تا هر روز آن را ببینم و بخوانم.
“نویسنده: دیل کارنگی”
واژگان کلیدی:داستانی کوتاه از دیل کارنگی،یک داستان از دیل کارنگی،داستانهای کوتاه دیل کارنگی،از آثار دیل کارنگی،اثری از دیل کارنگی،داستانک دیل کارنگی،داستانی از دیل کارنگی،دیل کارنگی نویسنده ی آمریکایی،قصه ای از دیل کارنگی،داستانی آموزنده از دیل کارنگی،داستان پندآموز دیل کارنگی،نمونه نوشته ای از دیل کارنگی،داستانی درباره موضوع دانستن قدر نعمت ها،چگونه قدر نعمت ها را بدانیم،داستانی درباره ی ناامیدی،داستانی درباره ایجاد انگیزه و روحیه،دیل کارنگی نویسنده ی آمریکایی،نویسنده ی ایالات متحده ی آمریکا.
نویسندگان :
امین پیرانی - حامد پیری
نوشته های مرتبط
داستان کوتاه سه اعدامی
ادامه نوشته »
داستان کوتاه دلیل زندگی
ادامه نوشته »
داستان کوتاه بقال کم فروش
ادامه نوشته »
داستان کوتاه سنگ های مرمر
ادامه نوشته »
داستان کوتاه عشق،ثروت و موفقیت
ادامه نوشته »
داستان کوتاه تدبیر پدر
ادامه نوشته »
اشتراک در
وارد شدن
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فهرست موضوعات سایت - برای ورود روی آنها کلیک کنید :
اشعار سنتی
اشعار نو
شعر ترجمه شده
شعر مذهبی
شعر کوتاه
شعر طنز
شعر ایلام
تک بیتی-تک مصراع
شعر دفاع مقدس-میهنی-سیاسی
شعر کودکانه
حکایت و ضرب المثل
سخن بزرگان
داستان کوتاه
نگارش واژگان
حمایت مالی
تماس با ما
دانلود فایل ادبی
فروشگاه
نشانی دفتر مرکز تهران : یافت آباد - شهرک صاحب الزمان - خیابان نیک ملکی - کوچه سلیمی - مجتمع زرتشت - پلاک 14 - واحد 7
نشانی دفتر مرکز ایلام : نام دنانان (صدا و سیما) - خیابان آزادی 9 - کوچه شادی - پلاک 4 - طبقه همکف
تلفن ثابت : 08433629214
تلفن همراه(پشتیبانی فروش) : 09182427466
مدیران سایت : امین پیرانی ، حامد پیری
1397-1402تمامی حقوق این سایت متعلق به نشر برخط ادبستان شعر پارسی می باشد .